الهه ی الهام
انجمن ادبی

« خوش خنده و ...»

نام کتاب: خوش خنده و ...

نوشته: هاینریش بل و دیگران

ترجمه: اسداله امرایی

نشر نجوا؛ تهران 1369

تعداد صفحات:116 صفحه

 

این کتاب شامل چهارده داستان کوتاه از چهارده نویسنده عموماً جهان سومی است که اکثر آن ها برای اولین بار به چاپ رسیده اند.

در ابتدای هر داستان مختصری از شرح حال نویسنده در حدود چند سطر آمده است.

فهرست داستان ها و نویسندگان را برای آشنایی و معرفی ذکر می کنم و امیدوارم اگر این کتاب عتیقه روزی به دستتان رسبید، آن را بخوانید و از خواندنش مثل من لذّت ببرید!

1. حیوان دوستی: ساموئل سلون

2. بعد از ظهر در جنگل: آلبرت مالتز

3. سانسورچی: لوئیزا والترزوئلا

4. فاتح: پرو دونسیو دوپردا

5. حمام عمومی: میخائیل زوشجنکو

6. شرافت خانوادگی: شوکت صدیقی

7. عیادت: ادورا ولتی

8: چالز: شرلی جکسن

9. اجاره خانه: ژورژه آمادو

10.خوش خنده: هاینریش بل

11. پتر دوم: ایروین شاو

12. گردش: ایلالومیر مرزوک

13. رعشه ی دست ها: یوری دانیل

14. هواپیمای گمشده: دونالد بارتلمی

 

در پایان از دوست هنرمندم، آقای محمد جلیل مظفری که این مجموعه و چند کتاب دیگر را از کتابخانه ی شخصی اش به امانت به من دادند تا سواد نویسندگی ام را تقویت کنم، تشکر می کنم.

حسن سلمانی- اسلامشهر

سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:خوش خنده,الهه ی الهام, هاینریش بل,محمدجلیل مظفری, :: 8:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « آدینه»

آدینه را به نام تو آغاز می کنم

در آسمان یاد تو پرواز می کنم

چنگ دلم به نغمه ی تو کوک می شود

آنگاه شور  و شعر و نوا ساز می کنم

آدینه قفل قهر به دل می زنم ولی

تنها به روی ماه تو در باز می کنم

تا می رسی هوای پریدن خوش است چون

احساس همنشینی شهباز می کنم

زنجیروار می رود آدینه ها ولی

با این امید، عمر خود ایجاز می کنم

تا لحظه ی رهایی ایران ز بند جور

با شعر و امید و عاطفه، آواز می کنم

«خادم» غم زمانه به دل داشت، زین سبب

من نیز شکوه و گله آغاز می کنم.

شعر: جلیل مظفری

تقدیم به : مجید خادم

سه شنبه 30 مرداد 1392برچسب:خادم,جلیل مظفری,آدینه,شعر, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

«بغض»

میان سرم می پیچی،

صدایم را می بلعی،

از گلویم بیرون می زنی

و...

چشمانم را تر می کنی.

عجب حکایت پر فراز و نشیبی داری

ای بغض!!!

محدثه عابدین پور

سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:محدثه عابدین پور,بغض,الهه ی الهام, :: 20:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

« گل یخ»

غم میون دو تای چشمای قشنگت، لونه کرده

شب تو موهای سیاهت، خونه کرده

دو تا چشمون سیاهت، مث شب های منه

سیاهی های دو چشمت، مث غم های منه

وقتی بغض،

از مژه هام،

پایین میاد،

بارون می شه،

سیل غم آبادیمو،

ویرونه کرده،

وقتی با من می مونی،

تنهایی مو باد می بره

دو تا چشمام،

بارونِ

شبونه کرده

بهار از دستای من پر زد و رفت

گل یخ توی دلم

جوونه کرده

تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم

عشق شکوفه توی این، زمونه کرده

چی بخونم؟

جوونیم رفته، صدام رفته دیگه

گل یخ

توی دلم جوونه کرده...

شاعر: مهدی اخوان لنگرودی

از کتاب: از کافه نادری تا کافه فیروز

سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:گل یخ,مهدی اخوان لنگرودی,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 16:28 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«زن مازندرانی»

در دفتر دبیران مشغول تماشای فوتبال از تلوزیون بودیم.بین دو نیمه متوجه شدم که برای تراز کردن تلوزیون دو جلد کتاب هم قطر، زیرش گذاشته اند که شیرازه شان به طرف بیرون است. اسم شان توجهم را به خود جلب کرد؛« زن مازندرانی» یک کتاب درسی را جایگزین یکی از آن دو کتاب کردم و از زیر تلوزیون بیرونش کشیدم. طرح جلد خوبی داشت؛ شالیزاری در شبی مهتابی و تک درختی در وسط طرح.در قسمت پایینی با رنگ سفید و درشت نوشته بود« زن مازندرانی» و زیرش «بابک دلاور».

بی شک من اولین کسی بودم که این یک جلد از دوهزار نسخه ی دیگر را ورق می زدم و قصد خواندنش را داشتم. برگه های کتاب زیر فشار وزن تلوزیون به هم چسبیده و خشک شده بود؛ طوری که موقع ورق زدن از شیرازه اش جدا می شد.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 مرداد 1392برچسب:زن مازندرانی,حسن سلمانی,بابک دلاور,الهه ی الهام, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بـــــــــــــــاران»


عجب ابهتی داری باران!

وقتی می آیی

همه چیز عوض می شود

شیشه ها از خوشحالی تب می کنند

آدم ها از خجالت خیس می شوند

سایه ها گوشه ای می نشینند

خورشید هم انگار خیال بازی به سرش می زند .

وتو مغرور تر از همیشه

فقط می آیی

زندگی می بخشی

ومیروی...!



محدثه عابدین پور

شنبه 27 مرداد 1392برچسب:شعر,باران,محدثه عابدین پور,الههی الهام,, :: 9:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « هنگام ثمر»

خاک زنده، بذر سالم، زمین پر آب

هنگام ثمردهی این درخت است

باغ، آرزو و باغبان به درخت مراد رسیده است

هنگام ثمردهی این درخت است

به زنبور بنگر بوسه بر رخ گل می زند

به غنچه بنگر در چشمانش عشق موج می زند

از نغمه و سخنش نمی توان سیر شد

هنگام ثمر دهی این درخت است

گلبرگ های خمارآلود نوازشگر چشم اند

دستان انسان تیماردار برگ اند

سودازده و هوایی، رگ عشقش گل کرده است

هنگام ثمردهی این درخت است

بذرش را مزه دار و شیره اش را شیرین کرده است

آب بر ریشه و آوند بر شاخه داده است

مادر خاک از سینه اش شیر داده است

هنگام ثمردهی این درخت است

هر غنچه را جهدی ست بر ثمردهی

گر میوه و ثمرش باشد، آبدار است و پر شهد

با پاییز امسال، او را عهد و پیمانیست

هنگام ثمردهی این درخت است

شاعر:زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

شنبه 24 مرداد 1392برچسب:ثمردهی,زلیم خان یعقوب,چمانی,الهه ی الهام, :: 12:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «مرثیه ای بر فرزند...»

کجایی ای گل گلزار زندگانی من؟

کجایی ای ثمر نخل زندگانی من؟

ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان

به خون نشانده مرا، اشک ارغوانی من

بیا ببین که چه سان بی بهار عارض تو

به خون دل شده تر، چهره ی جوانی من

اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین

چرا نخست نیامد به جان ستانی من؟

چو در وفات نمردم، چه لاف عشق زنم

که خاک بر سر من باد و مهربانی من!

ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری

که بی وجود تو تلخ است، زندگانی من

چو مرگ همچو تویی دیدم و ندادم جان

زمانه شد متحیر ز سخت جانی من

که هر که جان رودش، زنده چون تواند بود؟

چراغ مرده، فروزنده کی تواند بود؟

این شعر را که شاعر بزرگ« محتشم کاشانی» در رثای فرزندش سروده، از او وام می گیرم و به « محمدرضا» ی مهربان و گل همیشه بهارم تقدیم می کنم. به قول حافظ عزیز:« منم که بی تو نفس می کشم، زهی خجلت/ مگر تو عفو کنی، ورنه چیست عذر گناه»

اگر فیلم هندی« شعله» را دیده باشید؛ یکی از روستایی هایی که ازستم« جبار سینک» لطمه دیده، پیر مرد مسلمان و پیر و کوری است که پسرش در همان درگیری ها کشته می شود.پیرمرد باتنی لرزان و صدایی بغض آلود، می گوید:« سنگین ترین بار دنیا، جنازه ی فرزند بر دوش پدر است.»!!!

پنج شنبه 1 مرداد 1392برچسب:محمدرضا,سلمانی,پدر,پسر, :: 13:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

« سایه ی عشق»

« یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

از هر زبان که می شنوم نا مکرّر است»

خانم فاطمه سلمانی آموزگار و دلسوز و مهربان یکی از دبستان های چهاردانگه است که شاید تشابه فامیلی من و ایشان، محل سؤال برای خیلی از همکارهایی است که ما را می شناسند. و من گاهی به شوخی ایشان را خواهر و یا دختر عموی خودم معرفی می کنم امّا حقیقت این است که فقط یک تشابه اسمی است، هرچند می توان ایشان را به اندازه ی یک خواهر دوست داشت و در حدّ یک دخترعموی خوب ستایش کرد و از همه مهم تر به عنوان یک معلم اهل قلم ستود!

 



ادامه مطلب ...

« پنج وارونه»

« پنج وارونه چه معنا دارد؟»

خواهر کوچکم این را پرسید.

من به او خندیدم

کمی آزرد و حیرتزده گفت:

« روی دیوار و درختان دیدم»

باز هم خندیدم

گفت:« دیروز خودم می دیدم

پسر همسایه

پنج وارونه به مینا می داد.»

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

«بعد ها وقتی غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد!»

هدیه: نیروانا جم

شنبه 8 تير 1392برچسب:پنج وارونه,سهراب,غم,الهه ی الهام, :: 12:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

« معرفی تولستوی »

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟

تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

هدیه: محمد بوتیماز

دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:تولستوی,بوتیماز,الهه ی الهام, :: 11:53 :: نويسنده : حسن سلمانی

 
«تلاقــــی»

سکوت،سکوت،سکوت.این زیرزمین لعنتی حالا بجز سکوت ،بجزنور زرد ولرزان یک لامپ شل شده ،بجز این سقف کوتاه و دیوار های سیمانی وباز این میز چوبی قدیمی لق شده،هیچ چیز دیگری ندارد.

گاهی از شیشه ی شکسته پنجره روبه حیاط،ازروبه رویم، باد سردی دست جلو می آورد وموهای به هم ریخته ام را ازجلوی چشمانم کنار می زند.خنکی خشک این جابرایم زجرآور است.چشم هایم می سوزند.نمی دانم ساعت چند است...حتماازنیمه شب گذشته ... .بیچاره مادرم ازسرشب چند بارآمد وبی سر وصداخبرم را گرفت وباز باهمان اندوه پیدا رفت ،شاید خوابیده باشد.حالا دیگر نه پدر ونه مادرم،هیچ کدامشان ،مرا ازاین شب زنده داری های بی موقع منع نمی کنند.گرچه نگرانی شان را خوب احساس می کنم ،اما از درک آن باز می مانم. 

خدایا!چه می شوداگر همین الان پدرم باهمان موهای شاخ شده وهمان چشم های حاکم و سلطه جویانه بیاید ودعوایم کند که:«آخه بچه!این کارها یعنی چه؟مگر دیوانه شدی که این فکرهای غلط توسرت است؟»وبعد برای این که ثابت کند که در اشتباهم،گوشی راپرت کند طرفم وبگوید:«حرف بزن پشت خط هستند .سالم وسرحال...» یامادرم دست به کمرپله های زیر زمین رایکی یکی پایین بیاید در حالی که ازکمر درد شکایت دارد ،ازمن وازاین رفتار های بچگانه ای که به یک دختر پانزده ساله نمی ماند،وباز مثل همیشه بگوید:«چقدر نازک نارنجی هستی .» بگوید:«همه چیز رو به راه است.»و... چه می دانم ازین حرف های همیشگی. اماهیچ چیز نمی گویند ،به من نمی پرند ودنبال ثابت کردن اشتباهم نیستند.می ترسم .می ترسم مبادا یقین داشته باشند به آنچه که به آن شک دارم.هیچ چیز نمی گویند وهمین سخت عذابم می دهد.اگر یک چراغ جادو داشتم ،هـــرسه بارش را آرزو می کردم برگردم به سی و پنج شب پیش.آه که اگر امشب ،سی وپنج شب پیش بودآن وقت...

آن وقت من همین جا روی همین میزنشسته ام وبه دیوارتکیه داده ام،درست روبه رویم،تو کف زیر زمین روی موکت آبی رنگ کهنه ای که زیر نور زرد این لامپ نفرت انگیز سبز دیده می شودنشسته ای.همان گوشی زوار در رفته ای که پشت نداشت و هی باتری اش در می آمد،در دستت است .فکر کنم یک نوار چسپ کامل را دورش چسپانده ای که برق می زند.هم چنان با خوشمزگی تمام ،پیامک های داخل گوشی ات را برایمان می خوانی.باخودم می گویم:«حتی اگر لیست خرید هم به این بشر بدهید بخواند ،چیزی از بانمکی گفتارش کم نمی شود.»سعی می کنم خنده ام را جمع کنم ،اما هنوز یک تبسم ملایم روی صورتم جا می ماند.کاغذرا بین دست هایم جا به جا می کنم وجمله ای که نوشته ام را ازاول میخوانم تا ادامه اش رابنویسم..."من آرزو دارم که خدای بزرگ روزی ،جایی،این جمع رادوباره دور هم جمع کند،وآن روز هم مثل الان دل هایمان پاک وصمیمی و نزدیک به هم باشد وچشم هایمان..."،می نویسم وزیر نوشته هایم را امضا می کنم.

_کمر باریک به ترتیب وزن نوبت توئه.بگیرش. 

گوشی را پرت می کنی یک طرف، مطمئنم خاموش شده.بالبخند شیرینی برگه کاغذ را ازمن می قاپی و چشم می دوزی به نوشته های من.خواهرت گوشی راپیدا کرده،روشنش می کند ویک آهنگ می گذارد."امشب در سر شوری دارم. امشب در دل ..."

باچشم های مشکی قشنگش به من چشمک می زند.با لبخند سرم راتکان می دهم وانتخابش راتایید می کنم.موهای بلند سیاهش ریخته روی شانه هایش،سفیدی صورتش وسیاهی حلقه های پیچ خورده موهایش همیشه مرا به یادماه وابرهای تیره دورش می اندازد.خدایی بگویم،هیچ شباهتی به او نداری.برگه را گرفته ای وته خودکار را می جوی،از روی میز پایین می آیم،دو زانو می نشینم ونگاهم روی تو بند می ماند. نغمه ی پرسوز آهنگ دلم را می خراشد"وز موی مه خود اثری جویم..."

آن روز ظهر وقتی از مدرسه بر گشتم هیچ کس طبقه پایین نبود.با این که جا کفشی پر بود از کفش ها ی جفت شده . مادرم در حالی که دستش را به دیوار گرفته بود، سلانه سلانه از پله ها پایین می آمد که گفت:«دختر عمویم وخانواده اش امروز رسیدندو تا وقتی کار های رفتن شان درست شود مهمان ما هستند.» .اولش نزدیک بود از خوشی بال در بیاورم و تمام آسمان این شهر دلتنگ را پرواز کنم،اما نا خودآگاه به خودم گفتم:این ها برای رفتن آمده اند،حواست باشد نباید دلبسته ی آن ها شوی ،نباید به آن ها عادت کنی و ازآن ها خاطره بسازی،نباید، هرگز نبایدرفتن شان آزارت دهد .زیر لب گفتم:آمده های رفتنی.خنده ام گرفت .چرا باید بترسم؟ .این قدر هم سست عنصر نیستم .پارچ آب را برداشتم وبه دنبال مادرم آمدم طبقه بالا.از در که وارد شدم،اولین کسی که در قاب چشمانم جا گرفت تو بودی .چاق که نه ،شاید تپل، سبزه رنگ، ویک خال بزرگ روی لپت که با نمک تر نشانت می داد.ومن نه به مژه های پر و بر گشته ات ،که به چشم های قهوه ای سوخته ای که تنگ غروب را در ذهنم تداعی می کرد حسودیم شد.هیچ شانزده ساله ای رابه بزرگی تو ندیده بودم پس برای این که لاغر تر تصور شوی ،صفت من شد اسم تو،کمر باریک .وتوهم هیچ وقت نپرسیدی چرا به اسم خودت صدایت نمی زنم؟.نجیــم یعنی ستاره وستاره یعنی دور... خیلی دور... .نمی خواستم ستاره من باشی . 

هنوز نگاهت روی نوشته های بی در وپیکر من است .لجم می گیرد.بلند می گویم: به آرزو هام می خندی ،به دست خطم، یابه امضام که یک هفته روی آن کار کردم؟زود باش آرزوی خودت را بنویس ... .پوز خندی می زنی وخودکار جویده شده ی بد بخت رابه طرف خواهرت دراز می کنی .با اشتیاق آن را ازدستت می قاپد وسریع شروع به نوشتن می کند .

آهنگ گوشی عوض شده ،تازه از آهنگ قبلی راحت شده بودم که این یکی به من شبیخون زد."هرچی آرزوی خوبه مال تو.هرچی که خاطره داری مال من... . یک آن دلم می لرزد.انگار قرار نیست ،این آخرین شب به آرامی بگذرد .نمی خندی .صورتت را بین دست هایت گرفته ای وبه زمین نگاه می کنی.احساس می کنم در دلت طو فانی بزرگ به پا شده است.باید آهنگ را عوض کنم ،باید بپرسم چرا ناراحت شدی؟ .ولی چشم هایت سرخ می شوند وتو مجبور می شوی با دست های چاقالو و گوشتی ات صورتت را بپوشانی .دلم می خواهد بنشینم کنارت وموهای کوتاه و فرفری ات را نوازش کنم،بعد محکم بزنم روی شانه ات که :هنوز نرفته ،دلت برای ما تنگ شده آقای کمر باریک؟ ... نمی دانم چرا این کار را نمی کنم.شاید می ترسم رویت زیاد شود وشاید از خودم می ترسم .ترجیح می دهم همین جا رو به رویت بنشینم وخودم را به آن راه بزنم که انگار که حالت را می بینم ودردت را احساس می کنم .اگر گردنم مثل زرافه ها دراز بود،از همین جا سرم را جلوی گوشت می آوردم وآهسته می گفتم:«تابلو برای این که گریه ات را کنترل کنی،باید چشم هایت راببندی،سه تا نفس عمیق بکشی وسعی کنی طعم آخرین بستنی که خورده ای را زیر زبانت بیاوری اینطوری گریه ات نمی گیرد.» . خودم برای چندمین بار عمیق نفس می کشم تابغضم را بخوابانم ؛اما هرکار می

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:داستان,تلاقی,الهه ی الهام,مسعوده جمشیدی, :: 11:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

« برای خردادی ها »

در تاریخ معاصر کشورمان خرداد یک ماه استثنایی و ویژه به شمار می رود.

دوم خرداد هفتاد و چهار و پیروزی اراده ی مردم و آزادی گفتمان،

سوم خرداد شصت و یک و آزادسازی خرمشهر،

چهارده خرداد شصت و هشت و ارتحال امام خمینی،

پانزده خرداد چهل و دو و آغاز نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی،

پانزده خرداد شصت و هشت و زعامت آیت الله خامنه ای و رهبری جمهوری اسلامی،

از همه ی این ها که بگذریم؛

عزیز ترین اتفاق خرداد ماه، تولد دوستان عزیزم؛ کاظم کلیچ و حسین صادقی است که این دو اتفاق مبارک را پیش از همه به خودم و بعد به دوستان الهه ی الهام تبریک می گویم و آرزو می کنم تا وقتی زنده ام روز تولدشان را جشن بگیرم !!! 

حسن سلمانی

یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:تولد,خرداد,کلیچ,صادقی, :: 10:38 :: نويسنده : حسن سلمانی

 نگاه کن که چگونه

فریاد خشم من

از نگاهم

شعله می کشد؟!

شاعر : احمد شاملو

هدیه: نیروانا جم

یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:شاملو,نیروانا,خشم,نگاه, :: 10:17 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « یاخشی دیر»

سوسوز قویو، سو دولدورسان سولانماز

دولماماقی دولماقیندان یاخشی دیر

ایشی دوشوب دوستو یادا سالانین

سالماماقی سالماقیندان یاخشی دیر

پاییز اولار رنگی قاچار یارپیزین 

دادی اولماز قیشدا قالان قارپیزین

پیس اوغلانین، پیس قارداشین، پیس قیزین

اولماماقی اولماقیندان یاخشی دیر

دئدیم آی محرّم غم آغارتدی باشیوی

سبب نه دیر یار آتیبدی داشیوی

مندن صونرا یاریم یولسا باشینی

یولماماقی یولماقیندان یاخشی دیر

شاعر: محرمعلی بدیعی

هدیه: زین العابدین چمانی

شنبه 11 خرداد 1392برچسب:یاخشی,شعر ترکی,هولاسو,اسلامشهر, :: 11:50 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان