الهه ی الهام
انجمن ادبی

 کنار پلک همین پنجره، نگاه کبود
خیال ساده تو، من، شبی که عاشق بود!
مرور می کنم آن روزهای زیبا را
و شادی تو و آن چشمهای عشق آلود
همینکه خواستم بگویم:"بی تو می میرم"
تو گفتی که میآیی دوباره، زود زود
به روی شانه من سر نهادی و گفتی:
"من عاشقم، ندانند مردمان حسود!"
نشان داغ لبت روی دستهای من است
دل تو یک شبه صد سال راه را پیمود
...
و ماه کامل امشب، برو ببین در آن
نگاه دخترکی را که بی تو غمگین بود.

عاطفه اسکندری

چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:عاطفه اسکندری,الهه ی الهام,شعر, :: 14:31 :: نويسنده : حسن سلمانی

 تقدیم به عسل بدیعی

 

حالا تو هم وصیت کرده ای

 

رگ های دستت را

به رودخانه ها پیوند بزنند

و ژنتیک لبخندت را

به باغهای پسته اهدا کنند

لااقل کفشهایت را از پشت در بردار

نمی خواهم ستاره های زمین خورده ی هالیوود

با کفشهای پاشنه بلند تو از زمین بلند شوند...!

                                                                                            محمود غیاثی

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:شعر,عسل بدیعی,الهه ی الهام,غیاثی, :: 14:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

«دیدار به قیامت»

دیدار به قیامت ای تمام وهم ها، دروغ ها

ای تمام لحظه های عشق دار روزها

مرداب قیری جرم صدف شدن

ای هر آنچه نیست ها

مرا رها کنید

مرا رها کنید...

مرا رها کنید از بلور تیره ی سکوت ها!

میترا اخلاقی

 

دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:میترا,اخلاقی,شعر,قیامت, :: 11:29 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش» 

دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب كار ناپسندى سر نزده ، و لغزشى ننموده اى ، در عين حال براى دانشمندان شايسته نيست كه خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتيجه از ناحيه بى ادبان ، جفا بكشند و به زحمت بيفتند.))

به من چنين پاسخ داد: ((اى دوست مرا در اين حال ، سرزنش نكن ، كه در اين مورد چنانكه صلاح دانسته اى ، بسيار فكر كرده ام ، ولى صبر در برابر قهر و بى اعتنايى يار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از ديدار جمال او است ، حكماى فرزانه گويند: ((رنج فراق بردن آسانتر از فرو خواباندن چشم از ديدار يار است .))

هر كه بى او به سر نشايد برد

گر جفايى كند ببايد برد

روزى ، از دست گفتمش زنهار

چند از آن روز گفتم استغفار

نكند دوست زينهار از دوست

دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

گر بلطفم به نزد خود خواند

ور به قهرم براند او داند 

هدیه : 401

چهار شنبه 3 خرداد 1392برچسب:گلستان,401,یار,دیدار, :: 8:56 :: نويسنده : حسن سلمانی

 یک روز یه ترکه...


اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم



یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.



یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد



یه روز یه قزوینی یه...

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد



یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!!



و اینجوری شادیم

این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.

چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:محمد بوتیماز,یک روز, قزوینی, الهه ی الهام, :: 9:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «دايره اي به مساحت زندگی»

 


مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماه ها پيش شنيده بودند. زمين ها را مي خريد. خانه ها را ويران مي کرد و ساختمان هايي مدرن بر آن ها بنا مي کرد.

پيشنهادهايش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه مي کرد. روستاها يکي پس از ديگري به دست او ويران شده بود. نوعي حرص عجيبی داشت. حرص براي زمين خواري...

همه مي دانستند که پيشنهادهاي مالي جذابش، اين روستا را نيز نابود خواهد کرد.

***

کدخدا آمد. روبروي مرد ايستاد. مرد در حالي که به دامنه ی کوه خيره شده بود گفت: کدخدا! همه اين املاک را با هم چند مي فروشي؟

کدخدا سکوتي کرد و گفت: در ده ما زمين مجاني است. سنت اين است که خريدار، محيط زمين را پياده مي رود و به نقطه اول باز مي گردد. هر آنچه پيموده به او واگذار مي شود.

مرد ملاک گفت: مرا مسخره مي کني؟

کدخدا گفت: ما نسل هاست به اين شيوه زمين مي فروشيم.

***

مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتي راه رفت. گاهي با خود فکر مي کرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه مي شد که چند گامي بيشتر برود و زميني بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپايه را پيمود...

غروب بود. روستاييان و کدخدا در انتظار بودند. سايه اي از دور نمايان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاييان نزديک مي شد.

زماني که به کدخدا رسيد، نمي توانست بايستد. زانو زد. حتي نمي توانست حرف بزند. بر روي زمين دراز کشيد و جان داد.

نگاهش هنوز به دوردست ها، به کوهپايه ها، خيره مانده بود.

کوهپايه هايي که ديگر از آن او نبودند...

لئوتولستوي

هدیه: محمد بوتیماز 

چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:زندگی,بوتیماز,تولستوی,الهه ی الهام, :: 9:0 :: نويسنده : حسن سلمانی

« وفای به سوگند»


پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد ،او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباس هايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نمي دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم .

پدر با عصبانيت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو مي توانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا مي مرد چه کار مي کردی؟

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده مي گويم از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم، شفادهنده يکی از اسم های خداوند است ، پزشک نمي تواند عمر را افزايش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و منت خدا .

پدر زمزمه کرد: «نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است «

عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد

و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالي که بيمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد.

پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت: چرا او اينقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سوال کنم؟

پرستار درحالي که اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد ،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نمي دانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان مي گذرد يا آنان در چه شرايطی هستند.

گرد آوری : 401




چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:401,وفای به سوگند,الهه ی الهام, سلمانی, :: 8:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

 




فرشته ها میتوانند مرد هم باشند  


به سلامتی پدری که « نمی توانم» را در چشمانش زیاد دیدیم، ولی از زبانش هرگز نشنیدم


به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن را نچشید ،اما برای خیلی ها پدری کرد

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشد و  کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت می کشد به دوستاش بگوید « این پدر منه

 

سلامتی  پدری که شادی اش را با زن و بچه اش تقسیم میکند، اما غصه اش را با سیگار و دود سیگارش . . .



 

 

به سلامتی پدری که کفِ تمام شهر را جارو می زند تا زن و بچه اش کف خانه کسی را جارو نزنند

 


همیشه مادر را به مداد تشبیه می کردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر می شود
ولی پدر،
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ می کند
خم به ابرو نمی آورد و خیلی سخت تر از این حرف هاست
فقط هیچ کس نمی بیند و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد 


وقتی پشت سر پدرت از پله ها می آیی پایین و می بینی چقدر آهسته می رود، میفهمی پیر شده  
وقتی دارد صورتش را اصلاح می کند  و دستش می لرزد ، می فهمی پیر شده 
وقتی بعد غذا یک مشت دارو می خورد ، می فهمی چقدر درد دارد، اما هیچ    چیز نمی گوید!
و وقتی می فهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو ست ، دلت می خواهد بمیری!


پدرم، تنها کسی است که باعث میشود، بدون شک بفهمم فرشته هاهم می توانند مرد باشند !

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد!


بیاییم با هم عهد بندیم از این پس

هر فرد زحمتکشی میبینیم 
اون رو به عنوان فرشته ای
که
پشتوانه محکم فرزندانش است,
احترام کنیم: این فرشته شاید:
 
یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست
یک فرشته هست

 پدر عزیزم دستت پینه بسته ات را می بوسم و آرزو می کنم سایه ی مهرت که همان حمایت خداست ، همیشه بر سرم باشد.

 

 

پدر روزت مبارک

 

حسن سلمانی.محمد بوتیماز

چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:پدر,فرشته,سایه,الهه ی الهام, :: 8:9 :: نويسنده : حسن سلمانی

 این قافله ی عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

امروز بزرگداشت، حکیم بزرگ، شاعر فرزانه، فیلسوف عالیقدر و ریاضیدان و منجم ارجمند و جنجال برانگیزترین چهره ی تاریخ ادبیات ما « عمر خیام نیشابوری» است. این روز را به دوستان ادب دوست و فرهیخته ام تبریک می گویم و امیدوارم بزرگداشتی که برایش و به نامش برگزار می کنند ضایع و زایل کننده ی مقام رفیعش نباشد! آن چنان که شاهدبودیم که چطور جاهلانه و شاید عامدانه، چند روز پیش نام  زیبا و جایگاه والای فردوسی عزیز را به حضیض کشیدند. چند رباعی از خیام بزرگ را به مناسبت این روز تقدیم شما می کنم؛ 


چون مرده شوم خاک مرا گم سازيد

احوال مــرا عبرت مــردم سازيد

خاک تن من به باده آغشته کنيد

وز کـالبدم خشت سر خم سازيد
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->


آورد به اضطرارم اول به وجود

جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود


زين آمدن و بودن و رفتن مقصود

يـاران بموافقت چو دیــدار کـنید

بـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنید

چون باده خوشگوار نوشید به هم

نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید

 

نيکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است 

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است



ساقـی غـم مـن بلند آوازه شده است

سرمستی مـن برون ز اندازه شده است

با مـوی سپید سـر خوشم کـز می تو

پيرانه سرم بهار دل تازه شده است


آنان که محيط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زين شب تاريک نبردند به روز

گفتند فسانه ای و در خواب شدند


هر سبزه که بر کنار جویی رسته است

گويی ز لب فرشته خويي رسته است

پا بر سر هر سبزه به خــواری ننهی

کان سبزه ز خاک لاله رويی رسته است



از جمله رفتگان اين راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گويد باز

هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز


ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است

می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری 

گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است



جامی است که عقل آفرین می زندش

صد بوسه ز مهر بر جبين می زندش

اين کوزه گر دهر چنین جام لطيف

می سازد و باز بر زمین می زندش



خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش
<!--[if !supportLineBreakNewLine]-->
<!--[endif]-->

حسن سلمانی

شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:عمرخیام,بزرگداشت,ساقی,مستی, :: 11:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

« فاصله ی زندگی»

ماهیان آذرخشی در شب تاریک دریا

و پرندگان، آذرخشی در شب تاریک جنگلند

*

استخوان های ما نیز

آذرخشی در تاریکی تن ما هستند

آه، جهان به تمامی شبی است

و زندگی آذرخشی در آن.

شعر: اوکتاویو پاز -  ترجمه: علی اکبر فرهنگی

 

چهار شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:اکتاویوپاز,حسن سلمانی,الهه,زندگی, :: 10:51 :: نويسنده : حسن سلمانی

« يار بى اغيار »

شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟))

دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟))

دير آمدى اى نگار سرمست

زودت ندهيم دامن از دست

معشوقه كه دير دير بينند

آخر كم از آنكه سير بينند؟

زيباروى محبوب ، اگر همراه دوستان بيايد جفا و بى مهرى كرده است ، چرا كه ديدار يار همراه دوستان ، بدون رشك و رقابت بين رقيبان نخواهد بود.

به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار

بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد

به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى

مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ 

هدیه:401

سه شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

ماسه ها،
فراموشکارترین رفیقان راهند!
پا به پایت می آیند، آن قدر که گاهی سماجتشان د ر همراهی حوصله ات را سر می برد؛
اما کافی است تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد تا برای همیشه از حافظه ی ضعیفشان ردّ پایت پاک شود!
امّا ما از نسل ماسه نیستیم؛
از نسل صدفیم!
صدف هایی که به پاس اقامتی یک روزه، تا دنیا دنیاست،
صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه می کنند.
وحید محمودی
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:ماسه,رفیق,وحید محمودی,الهه ی الهام, :: 15:2 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « سوو بولا ندیرمیاخ»

سوو بولاندیرمیاخ،

دیئسن آشاقی محله ده

بیر گورچین سو ایچیر

یا اوزاق بیر مئشده

سئرچه لر سودا چیمیر

یا که آبادلیقدا، کوزه لر دولدورولور

سوو بولاندیرمیاخ

بلکه بو آخار سودا،

یئتیشه سئود آغاجین دیبینه

تا یوسون آپارسین کدری اوره کدن

دیئسن بیر درویش ائوز قوری چورگینی

ایسلادیر همین سودان

چای قیراقینا باخین ،گلدی بیر گوئزل قادین

سوو بولاندیرمیاخ

گوئزل اوز ایندی دئسخ،ایکی قات اولدی یقین

نه شیرین دادلی بو سو!

نه دورو تمیز بو چای!

یوخاری محله نین آداملاری

نه قدر صفالیدیر!

بولاقلاری قایناسین

اینکلری سوتلانسین

من گوئرمدیم کندلرینی

شبهه سیز چپرلرین یانیندا

تانرینین آیاغ یئرین گئورملیسن

اورادا آی ایشیقی

دانیشیق وسعتی جاق ایشیق ساچیر

شبهه سیز یوخاری محله نین کندینده

هئره لری قیسا اولور

اورانین خالقی بیلیر 

لاله نه دیر!

صانکی گئو رنگی دغوردان گوئ دیر!

بیر چیچک آچیلاندا

کند اهلی خبردار اولونور

نئجه کند اولسا اورا؟

کوچه باغلاریندا

موسیقی نغمه لری یایلسین

چای باشیندا اوتورانلار

سوو چوخدان تانییرلار

دئملی اونو قانیرلار

هئچ زمان ائوز سولارین

یوخ!بولاندیرمییبلار.

بئله دیر ! بیزده گره ک

سوو زیغ ائیلمییاق،پالچیقا دئوندر مییاق.

دیلمانج:زین العابدین چمانی

                                   5/1/1386

چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:سووی بولاندیرمیاخ,سهراب,چمانی,شعر, :: 14:16 :: نويسنده : حسن سلمانی

«قاب پنجره»

سلام به کاغذ و درود به قلم!

حالا در شرایطی قرار گرفته ام که غیر از سکوت، نیاز شدیدی به داشتن کاغذ و قلم و نوشتن احساس می کنم. حسی به سراغم آمده که در این موقعیت حاضر نیستم با حس دیگری معاوضه اش کنم. با من همراه شو.

ساعت هشت صبح روز یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت نود و دو و یکی از روزهای آخر سال تحصیلی است و من در کلاس اول دبیرستان سروش(گلدسته) پشت میزم نشسته ام و بچه ها تقاضا کرده اند که اگر ممکن است اجازه بدهم تا درس زنگ بعدشان را مرور کنند. میز معلم کنار پنجره ای آهنی که رنگ سبز تیره اش به کهنگی می زند قرار دارد. می خواهم چشم اندازی را که فقط از قاب پنجره می بینم برایتان توصیف کنم. امیدوارم در احساسی که دارم با من شریک بشوید!

کلاس من در طبقه ی سوم ساختمان و در ضلع غربی مدرسه است. پشت پنجره فنس فلزی کشیده اند که اگر نادانی سنگ به بوستان دانش پرتاب کرد، این فنس ها ضربه اش را بگیرند و شاید هم به خاطر این باشد که کسی از راه غیر متعارف وارد شهرک علم نشود و دانش ندزدد و شاید هم به تنگ آمده ای از تعلیم و تربیت نتواند از حصار فولادی آن بگریزد! و این زشت ترین عنصری است که به منظره ی زیبایی که می بینم، لطمه می زند.

پنجره از سه قاب پنجاه در صد سانتی ساخته شده که قاب وسط آن قابل باز و بسته شدن است. قاب وسط را باز کرده ام و نسیم صبحگاهی از آن به صورتم می نشیند و همان حسی را که گفتم در من زنده می کند. خیلی کم پیش آمده که از بودن در پشت پنجره ای با حصاری آهنین این گونه لذت ببرم.

اما آنسوی پنجره، آسمانی کبود و یکدست، حدود دو سوم قاب را پر کرده ، آن دورها و در افق نواری سبز از سرشاخه های درختان چنار و سپیدار مثل نوار قلب طبیعت به چشم می خورد. آن قدر بلند هستند که از پشت ساختمان های دو و سه طبقه هم دیده می شوند. ساختمان هایی که می بینم همه با آجر و یا سفال های سرخ و نخودی و خیلی نامرتب قد کشیده اند. روی نمای هیچ کدام از ساختمان ها کار نشده است، نه سنگ مرمری و نه حتی سیمان سفید. روی بام ها شش دستگاه کولر آبی و دقیقاً دوازده دستگاه دیش ماهواره دیده می شود. جلوتر از خانه ها و نزدیک تر از همه چیز سرشاخه های دو درخت توت سفید است که یکی از ساختمان مدرسه بلندتر و دیگری هم سطح دید من است. 

دیشب باران خوبی باریده و زمین هنوز هم نم دارد و هوا صاف و خنک و دلچسب است. یک کلاغ سیاه که شاید این سیصدمین بهار عمرش باشد، از سمت راست پنجره وارد کادر می شود و روی آنتن تلوزیونی یکی از بام ها می نشیند و شروع می کند به قارقار کردن. اما آواز گنجشک ها از لابه لای شاخسار درختان توت، چقدر گوشنواز و روح پرور است! جای شما سبز!

حسن سلمانی

بیست و یکم اردیبهشت نود و دو_ گلدسته

 

چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:قاب پنجره,گلدسته,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 11:24 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بناهای آباد گردد خراب

ز باران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی»

ایرانیان، امروز به خود می بالند که نکوداشت حکیم طوس، معمار زبان فاخر فارسی،ابوالقاسم فردوسی است. ابرمردی که زندگی اش را به اعتلای ایران و ادبیات کهنش گذراند و کسی که از نظم کاخی بلند فراهم ساخت و عجم را زنده کرد.

این روز عزیز را به دوستداران زبان فارسی در سراسر گیتی تبریک می گویم !

ارادتمند پارسیان و پارسی دوستان و پارسی گویان

حسن سلمانی

چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:فردوسی,سال سی,تبریک,الهه ی الهام, :: 10:57 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان